مهدیار جانمهدیار جان، تا این لحظه: 12 سال و 4 ماه و 22 روز سن داره

هدیه خدا

3 ماهگی

  مهدیارم ۳ ماهگیت مبارک عزیزم   البته دو روز با تاخیر ببخشید دیگه‌  آخه چند روزیه خونه ی مامانی بودیم اونجا هم کامپیوترشون خراب  بود این شد که نشد حالا بریم سراغ شیرین کاریات خوشگلم چند روزه که اشیا رو قشنگ میگیره و سعی میکنه سمت  دهنش ببره ولی نمیتونه  وقتی پتو نازک روت میندازیم با دو تا دستت میگیری و به سمت دهنت میکشونی دیشبم همسایه ی مامانی برات کادو اورده بود کاغذ کادوشو نزدیکه صورتت اوردم تو هم سعی میکردی با دو تا دستت کاغذ کادو  رو بگیری و سمت دهنت ببری خلاصه نصفه شبی حسابی با کاغذ کادو سرگرم بودی منم نگات  میکردم و کلی ذوق...
31 فروردين 1391

دستاتو به هم رسوندی

مهدیارم اولین باری که دستاتو تونستی به هم برسونی و    چند دقیقه نگه داری حدودا دو ما ه و یه هفتت بود     اولین باریم که بلند خندیدی دقیقا شب سالگرد ازدواج ما بود که تو ۲ماه و ۲ هفته و ۲ روزت بود خونه عمه ی مامان بودی مامانی بغلت کرده بودو داشتی با حمید رضا بازی میکردی یه دفعه دیدیم داری بلند میخندی من و مامانی  کلی ذوق کرده بودیم این روزا هم احساس میکنم من و بابا رو میشناسی وقتی سرحال باشی همین که به ما نگاه میکنی می خندی   ...
23 فروردين 1391

سیزده به در

سلام اخموی مامان   گلم ازت ممنون روز سیزده به در خیلی خوب بودی اصلا اذیت نکردی سیزده به در با دایی قاسم مامان و عمو علی مامان و مرجان و  مرضیه و مریم و خاله اعظم مامان رفتیم پارک قائم هر سال میرفتیم باغ فیض اما امسال همه اومدن پارک ما همه چی خیلی خوب بود فقط جای بابا خالی بود کار بابا طوریه که هیچ سالی سیزده به در نمیتونه با ما باشه ولی امسال یه جورایی بود آخه تو خیلی شبیه بابا هستی     ...
18 فروردين 1391

لامپ

سلام جیملم   فردا سیزده به دره خدا کنه هوا خوب باشه بتونیم ببریمت بیرون الهی دورت بگردم آخه دلم نمیاد اولین سیزده به درت بیرون نبرمت   مهدیارم تو این یه هفته زیاد حالت خوب نبود  با گریه ی شدید از  خواب بیدار میشدی و زمانیم که بیدار بودی باید بغل میشدی  وگرنه گریه میکردی اما امروز خیلی پسله خوفی بودی کلی باهات بازی کردم تو هم با صداهایی که از خودت در میوردی  جوابمو میدادی صداهایی که تا الان در میاری ایناست (آووو-آگه-هوم- آییوو- آقی - آق- آقا - آقو ) یه چند روزیم هست که مدام بادکنک درست میکنی راستی داشت یادم میرفت بگم با لامپ کم مصرفه بالای سرتم ...
13 فروردين 1391

درد واکسن

سلام خوشملم     مهدیارم الان خوابت کردم و از فرصت استفاده کردم که یه سری به وبلاگت بندازم   عسلم دو روز پیش که بعد از گذاشتن مطلب  اومدم پیشت تا باهات بازی کنم تو یه دفعه درد واکسنت شروع شد تو  این دو ماه ندیده بودم اینطوری گریه کنی بد جور دست و پام رو گم کردم به بابا گفتم به عزیز بگه بیاد بالا که بابا گفت عزیز با عمه فاطمه  و عمه زهره رفتن بازار خیلی ناراحت شدم بابا زنگ زد به زن عمو که بیاد بهم بگه چه کار کنم نمیدونستم چه طوری باید آرومت کنم     زن عمو اومد بالا بهم گفت یه پارجه بیارم که پاهاتو باهاش ببنده که    پاهاتو ن...
9 فروردين 1391

واکسن 2 ماهگی

سلام مهدیار جانم   گلم قرار بود ۲۷ اسفند واکسنتو بزنیم ولی چون ۲ ماهت تمم نشده بود نزدن دیروزم رفتیم ولی انقدر شلوغ بود که بازم نزدند شایدم حکمتش این بود که دیروز بعد از چند روز شکمت کار کرد از طرف دیگه  با عزیز بردیمت حموم خیلی خوشملی شدی دست عزیز درد نکنه خلاصه امروز طلسم شکست و واکسن رو زدند من که این چند روزه خیلی نگران بودم امروزم دل تو دلم نبود وقتی مامانی گذاشتت رو تخت قبل از اینکه واکسن رو بزنند شروع کردی به گریه کردن منم داشتم آیت الکرسی میخوندم وقتی واکسن رو زدن برای ۱۰ ثانیه دیدیم صدایی نمییاد من و بابایی اومدیم  جلو دیدیم از شدت گریه صدات در نمیومد ...
6 فروردين 1391

عید

سلام سلام صدتا سلام         وروجک ما دیشب ۲ ماهش شد   خوشگلکم ۲ ماهگیت مبارک       ۲ ماهگیت با اولین عید نوروز هم زمان شد       عیدت مبارک نفس   عید امسال بهترین عید من و بابایی بود به خاطر وجود گلمون   مهدیارم تو بهترین عیدیه امسال ما هستی   با همه ی وجودمون دوست داریم ...
1 فروردين 1391

خنده

سلام همه زندگیم   امروز خیلی خوشحالم آخه بعد از ۳ روز شکمت کار کرد اونم جه کار  کردنی همه ی ما رو از نگرانی در اوردی از یه طرف خوشحالم از طرف دیگه ناراحت آخه فردا قراره واکسن ۲ ماهگیتو ب زنی احتمالن ۳ یا ۴ روز تب میکنی الهی من فدات شم من که اصلا طاقت مریضیتو ندارم خدا کنه زیاد اذیت نشی راستی دیشب برای اولین بار تو خواب بلند خندیدی وای من که همینطوریش دیونه ی خنده هاتم دیگه چه برسه بلندم بخندی کی میشه تو بیداریم بلند بخندی     ...
27 اسفند 1390

هدیه

مهدیار کوچولو به جمع ما خوش اومدی   تو بهترین هدیه ی زندگی ما هستی خدایا ممنون که مهدیار کوچولو رو به ما دادی ...
22 اسفند 1390
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به هدیه خدا می باشد